نتایج جستجو برای عبارت :

در اندرون من خسته دل ندانم کیست.

#معرفی_کتاب ..کسی که این کتاب را میخواند احتمالا به یاد این شعر میفتد که: در اندرون من خسته دل ندانم کیست، که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. اتفاقا نویسنده کتاب هم به دنبال یافتن پاسخی برای همین نوع سوالات مهم است. کتاب عنوان گیرایی دارد. تا همین جا جزو کتاب های پرفروش سال ۲۰۱۹ است. کتاب روان و راحتی است. به گفته نویسنده، هدف از انتشار کتاب، کمک به کسانی است که در جستجوی موفقیت هستند._________با ۵ درصد تخفیف اعضا و ارسال رایگان
_____________
سفارش ازطری
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گر
در اندرون من خسته دل ندانم که کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغا
 
درونِ ما، ما را بس.به نظرم همیشه درون خود آدمها برای خودشان کافی‌ست و همین درون میداند حقیقت چیست.برای من همیشه، همین کافی بوده‌ است. همین که بدانم خودم در درونم چه کسی هستم و چه کاری انجام میدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام میدهم. برای من همین کافی‌ست و به همین علت در بسیاری مواقع فقط سکوت میکنم و گاهی کنار میروم. اگر که در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح د
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 
درونِ ما، ما را بس.به نظرم همیشه درون خود آدمها برای خودشان کافی‌ست و همین درون میداند حقیقت چیست.برای من همیشه، همین کافی بوده‌ است. همین که بدانم خودم در درونم چه کسی هستم و چه کاری انجام میدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام میدهم. برای من همین کافی‌ست و به همین علت در بسیاری مواقع فقط سکوت میکنم و گاهی کنار میروم. اگر که در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح دا
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
تا حرف میزنی، میگن ناشکری نکن خدا قهرش میگیره
تا حرف نمیزنی، میگن چه مرگته چرا هیچی نمیگی
خسته شدم دیگه
ازین وضعیت نکبتی خسته شدم
از فشار و استرس و نگرانی خسته شدم
از غر شنیدن و بازخواست شدن خسته شدم دیگه
از فضولیای آشنا و غریب خسته شدم دیگه
از زندگی کردن اینجوری خسته شدم
از زور زدن واسه ایجاد تغییر و بجاش درجا زدن، خسته شدم
از تنهایی و بی کسی خسته شدم
از انگ چسبوندن این و اون خسته شدم
از فهمیده نشدن و درک نشدن خسته شدم
از گوشیم، از لپ تاپم، از
خیلی بهتر شد...
نامه مشروطیم امروز رفت در خونه دقیقا دو روز بعد اینکه اومدم خوابگاه دانشکده 
مادرم چندین بار باهام تماس گرفت نشد بردارم قبل از اینکه بفهمم نامه رسیده خونه، اونم بخاطر اینکه تو کلاس بودم گوشی رو حالت سکوت بود...
حالا بدبختیم تکمیل تر شد
زمونه دو هیچ ازم جلوتره
دو هیچ به نفعش
بدبختی پشت بدختی 
ولی همیشه بدتر وجود داره
خدا عاقبتمون رو بخیر کنه
حالم داغونه
معلق در هواااااا
 
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشمو او در فغان و
از خودم ،خسته ام ...
از تپش های قلبم، خسته ام...
از اشک های داغی که  روی گونه هایم سرازیر می شوند خسته ام...
از زندگی کردن ، خسته ام ...
از سعی در اشک نریختن، خسته ام ...
از نفس کشیدن ...
از بعضی از آدمای زندگیم...
از خدا ...
از احساسات متفاوتم،  خسته ام ...
از دیدن بعضی از آدما، خسته ام...
از نگاه سنگین بعضی ها ،خسته ام...
ازلحن های نیش دار ...
از خندیدن ...
از اینکه عاشق چیزی باشم ...
از فکر کردن ...
از دیدن ...
از دلم ...
از ، از ، از 
همه چی، خسته ام .
قرار نبود اینجوری
بس‌که رازِ فاش را در پرده خواندم خسته‌ام
از نگفتن‌ها و گفتن‌های توآم خسته‌ام
از عتابت بیمناکم، از شرابت بی‌نیاز 
زهر اگر داری بیار، از شادی و غم خسته‌ام 
 نیست سیلابی که از تخریب، سیرابم کند 
از نوازش‌های این باران نم‌نم خسته‌ام  
ملحدان طعنم کنند و صوفیان سنگم زنند
از تو و خیّام و ابراهیم‌ِ اَدهم خسته‌ام
 
بین آدم‌ها غریبم، آه! غربالت کجاست؟
از سکونِ نحس این دنیای در هم خسته‌ام
دیگران گفتند: "آزادی" ، من افتادم به بند 
بازجو پرسید:
عقل های بالا جراحی شد، درد دارم... ولی خب خداروشکر انشالله اگه چند روز دیگه خوب شه و مشکلی پیش نیاد میتونم بگم راحت شدم و یه مقدار از دغدغه هام کم شد.
دم دکتر هم گرم با اینکه یکم با دستیار و منشی عصبانی برخورد میکرد ولی بنظرم انصاف داشت... حالا من نمیدونم دکترا چه فرقی با هم دارن، شاید موادی که استفاده میکنن فرق داره.. نمیدونم ولی خب هزینه‌ای که گرفت قابل تحمل تر بود...
اینو روم نمیشد تعریف کنم ولی خب اینجا قراره حس و حال هام رو ثبت کنم، هر چند عجیب
دیگه از این طرز زندگی کردن خسته شدم
از زندگی پر از گناه خسته شدم
از نماز نخواندن ، از بیهوده بودن خسته شدم
از تنبلی ،بی حوصلگی
خواب ، گناه ، گناه خسته شدم
از موبایل ،تی وی ، تلگرام ،واتساپ ، بازی خسته شدم
چکار کنم که بتونم درست زندگی کنم؟
 
این کمترین حق من است که بخواهم بدانم تو کیستی و چرا به تو آلوده ام و چرا با تو سخن می گویم و در خود می بینمت و چرا چون عفونتی لاعلاج  مرا به این حال گماشته ای که حتی ندانم چرا باید تو را دوست بدارم و به تو فکر کنم و چگونه می توانم از تو رهایی یابم.
این کمترین حق من است که بخواهم بدانم تو کیستی و چرا به تو آلوده ام و چرا با تو سخن می گویم و در خود می بینمت و چرا چون عفونتی لاعلاج  مرا به این حال گماشته ای که حتی ندانم چرا باید تو را دوست بدارم و به تو فکر کنم و چگونه می توانم از تو رهایی یابم.
به یادم هست، روزی مصرانه، به تو گفتم:" ما هرگز خسته نخواهیم شد... هرگز!"
اما مدتی‌ست پی فرصتی میگردم شیرینم، تا به تو بگویم: ما نیز، خسته میشویم...
و خسته شدن، حق ماست؛ اینکه خسته میشویم و از نفس می‌افتیم و در زانو‌هایمان دردی حس میکنیم؛ مسئله‌ای نیست!
مسئله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از روح و تن بتکانیم...
خسته نشدن، خلاف طبیعت است! همچنان که خسته ماندن...
دیگر نمیگویم ما تا زنده‌ایم خست
و اینم پست شماره 200
و من هستم همونی که بودم 
هیچ تغییری در خودم ندیدم 
حالم از خودم بهم میخوره 
ریدم تو دهن خودم
شاشیدم به افکار خودم
و هیچ تر از هیچ 
هیچی ندارم 
هیچی نیستم 
هیچ دستاوردی ندارم
هیچ چیز جالبی
هر روز  مثل همون روز تو سال قبل
خسته از پست های پارسال امسال 
خسته از اهنگ
خسته از چایی
 خسته از تصمیم های به نتیجه نرسیده 
تصمیم هایی که هنوز شروع نکردمشون وهنوز یا تو کاغذن یا تو مغزم یا اینجا یا note گوشی
و خسته از تاریخ های رندی که برایشا
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
اگه دوست دارید آهنگ جذاب و شنیدنی سینا سرلک عزیز را بشنوید با ما همراه باشید ٬ شما را شگفت زده میکنیم 
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک یار منی
 سینا سرلک و یک آهنگ فوق العاده دیگر در سایت دی موزیک ٬ هم اکنون با کیفیت اصلی آهنگ یار منی را آنلاین گوش کنید و در نهایت با کیفت عالی دانلود کنید.
شعر : سینا سرلک ، اشکان حیدری  ترانه سرا : سینا سرلک و اشکان حیدری
Download Best Song • Sina Sarlak • Called •   Yare Mani • Text & The Best Quality In DayMusic
 
متن آهنگ یار منی سینا سرلک
دل ب
با تو گفتم چون تو اهل شنیدنیتو پناه من برای تپیدنییار مگر چند بار باید وصل شود و امتحان کنی؟ای کاش به یار مُرده ات،دوباره تر مرحمت کنیبنشسته ام خیز بر زمین به تکاپوی تودانسته بودی که در فراق ز زجّه میمرم،رئوف تویی و من میپرسم کِی قرار است با آهویِ فراری.. ، آشتی کنی؟!من یکسره به زمزمه یا رضای تو مشغولم و،ای کاش شاه برای کنیزش دلداری کنییکسر خلاص فکر تو و دگر ندانم ،هییچچشم انتظار بنشسته ام خیز بر زمین،تو،برای کار و وارم فکر کنی..من در خودم فرو
خسته؛ ولی خوشحال، مثل وقتی که تو بچگی از پارک برمیگشتیم خونه.خسته؛ ولی پر از ذوق، مثل وقتی که چمدون‌هات رو بستی و فردا ۵ صبح بلیط داری. خسته؛ ولی آروم، مثل نفس‌نفس زدن‌های بعد از پایان مسابقه.خسته؛ ولی راضی، مثل تیک زدن اخرین مورد از لیست‌کارهای روزانه در ساعت صفر.خسته؛ ولی امیدوار، مثل نگاهت به آینه بعد از یه روز شلوغ.خسته؛ ولی خوشحال و پر از ذوق و آروم و راضی و امیدوار، مثل لحظه‌ی پایانِ سالِ سومِ پزشکی. به همین سادگی، به همین سرعت، به ه
صد در صد آدمی که بهداشت و موارد توصیه شده را رعایت نمیکند احمق است، اما آدرس غلط ندهند. آن چیزی که آرامش را تزریق میکند، ماسک و مواد ضدعفونی کننده نیست. حالا تا صبح هم بنشینیم التماس ماسک را بکنیم، یک درصد به ما آرامش نمیدهد که هیچ، استرس پشت نگرانی است که به ما اضافه میکند. صد در صد که بیماری حاصل ندانم کاری های بشر است، اما زیرک اگر باشیم، از همین ندانم کاری برای خود فرصت درست میکنیم. درِ خانه ی خدا را میزنیم. بهانه داریم دیگر. میبینیم که عاجز
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان 
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده 
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
 
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
 
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
 
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
 
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
 
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام.
 
محمد علی بهمنی
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده...
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبیه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
 
 
 
 
ادامه مطلب
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در
گاهی انقدر خسته میشی ...که حتی انرژی ای واسه خستگی در کردنم نداری ...
مث وقتایی که تا ساعت ۲ خونه رو بعد از یه مهمونی ۵۰ نفره جمع و جور کردی ...تموم مفصل هات داره از هم باز میشه ...سرت یه بالش میطلبه ...اما تا بالش به سرت نزدیک میشه هرچی پتو و متکا جر و واجر کنی هم ...تا خود اذون صبح بیداری...!
....
چه سرم به رگ هام ...
چه هندزفیری تو گوشم ...
....
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن...
خسته تر از آنم که بگویم به چه علت...
انگار باید بد شد
تنها بذاری ادمارو.رها به حال خودشون.
دورشی از همه.خستم از خوبی کردن و بد دیدن
خسته از رفتارای تکراری
خسته از بدی دیدنو خوبی کردن
خسته از بودن اجباری
خسته از ادمای اجباری
خسته از ترس بد شدن خوبا
خسته از همه چی
دلم تنهایی میخواد
یه جای دور از ادما
دور از دردای بچگانه 
دور از خواسته های کوچیک
جاییکه که کسی کوچیک فک نکنه
جاییکه هیچکی سرش تو کار بقیه نباشه
دور از ادمای بیکار و بی یار
اوناییکه که تموم دغدشون پیدا کردن یاره تا بعدش هم
چیست استقلال؟ میهن داشتن،
جامة ناموس بر تن داشتن.
مهر پاکی بر همه خلق و دیار،
غیرتی بر رغم دشمن داشتن.
شکر وحدت، شکر نعمتهای او،
راه بر فردای روشن داشتن.
با زبان مادری با افتخار
در تنور شعر پختن داشتن.
در فضای بی غبار این دیار
سیر در گلزار و گلشن داشتن.
در ره فردای ملّت مشعلی
اندرون سینه گلخن داشتن
جان نثار مرز و بوم این وطن،
عزم چون فولاد و آهن داشتن.
توی این شهر داغون، توی یه منطقه متروک، یه ساختمون بی در و پیکر رو هم به ما ندادی!! خسته نشدی از این همه بند و زنجیری که به دست و پاهای ما بستی؟؟ من خسته شدم از این همه فشارت! از این همه نبودنات. از این همه صدات کردنا و جواب نشنیدنا.
خسته شدم اون همه دعا کردم، اون همه ازت خواستم... تو نیستی. نیستی.
خستم....خسته از حرف زدن....خسته از غصه خوردن....خسته از بغض کردن وگریه کردن...
خسته از بحث کردن و تلاش کردن...خسته از اعتماد کردن و دل بستن...خسته از زندگی کردن و نفس کشیدن
و خسته از هر چیزی که به این دنیا ربط داره , به دنیایی که دیگه دنیا نیست جهنمه
خیلی وقته بریدم ولی هنوز قوی ام , اونقد قوی که دیگه گریه نمیکنم و هیچی نگاه  سردمو گرم نمیکنه
میگن آدم مرده حس نداره , میگن یه رباط بی رحمه و احساس حالیش نیست ,
من یه روح یخی و مردم تو یه جسم متحرک که داره نفس م
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت خود خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب 
ش
 متن شعر زیبای شعر کوچه از فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ما
ببار بارونروطن خسته منببار اروم ببار ارومرودل شکسته منمنم مثل تو گرفتممنم مثل تو باریدمببار بارونکه منم یه جوری خستمخسته از خودم از دلمخسته از این دنیامخسته م خسته گیام من می مونم زیر بارونببار بارون ببار اروم
✒میلادشکیبا 
گفتم که شکایتی بخوانم * از دست تو پیش پادشا منکاین سخت دلی و سست مهری * جرم از طرف تو بود یا من ؟دیدم که نه شرط مهربانی است * گر بانگ بر آرم از جفا منگر سر برود فدای پایت * دست از تو نمی کنم رها منجز وصل تو ام حرام بادا * حاجت که بخواهم از خدا منگویندم از او نظر بپرهیز * پرهیز ندانم از قضا منهرگز نشنیده ای که یاری * بی یار صبور بود تا من.سعدی
این شعر من را یاد دوسال پیش در چنین روزهایی انداخت و به خود که آمدم صفحه گوشی را خیس از اشک دیدم.
چند روز بود پشت سر هم می‌نوشتم... چندتاییش رو اینجا هم شاره کردم!
الآن چندین روزه که هیچ متنی ننوشتم!!
انگار روحم چند وقت یه بار پریود میشه و برون‌ریزی داره و بعد که خونش بند اومد، مییره تا بار بعدی که معلوم نیست کی ممکنه پیش بیاد :)) این خون‌ریزیه محدود به نوشتن نمیشه و از خواب دیدن‌های هرشب تا day dreaming و غیره متغیره...
دل‌نشین‌ترین دل‌نوشته‌هام (دل‌نشینی امریست نسبی و حداقل برای خودم دل‌نشین‌تر بودن به نسبت :دی) هم توی همین بازه‌های کوتاه
من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول های تاریکم مثل بمب منفجر میشدن و انقدر سروصداهای مغزم زیاد میشد که فقط میخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم..
گاهی وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته میشدم که فقط میخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارم..حس جنون بهم دست میداد..میخواستم کله مو بکنم بندازم دور..
کلمه ها ..
خودم..
دوست دارم خودمو رها کنم
رویاهامو
و متلاشی بشم ..
من زندگی رو نمی فهمم ...
ا ی ن ح س ن ف  ر ت م
چشامو
کانال ما در سروش دنبال کنید
❄❄❄❄
خسته اماز نگفته هادلشوره دارماز خط بی پایان توبعضی وقتا دلم کمی سکوت میخوادوقتی همجا سکوت است دلم یکم پرتوقع میشوداون وقت اغوش گرم تورا میخوادبرای همین از این روزها سرگردان خسته امارسالی #شیما_عبادی
می گویند خاک غم را سرد میکند... خاک سردی می آورد.اما مگر خاک ایران خاک است که خاصیت سرد کنندگی داشته باشد؟؟؟خاک ما ترکیبی است از خون و پاره های جگر داغداران پوشیده بر زخم های اندرون.با پاره های جگر مردم سرزمینم سرد شوم یا بر زخم های دل رهبرم آرام گیرم؟اصلا چرا باید سرد شوم؟ چرا نباید اشک بریزم؟ چرا. نباید از بار این درد سنگین بمیرم؟بر زخم هایم مباد که پینه ببندد.بر خون دلم مباد که د´لمه بزند.زخم هایم باید همیشه تازه بماند و خونم ابد در جریان... ت
من واقعا خسته ام. 
قبل از عید واقعا فعال بودم، کتاب میخوندم و خیلی کارها را با قدرت و سرعت پیش میبردم. اما هرچه میگذره، هرچه به کنکور نزدیکتر میشه، من خسته تر میشم...
خب خستگی هم دو نوعه... روحی و جسمی. من واقعا قوی هستم، یعنی دلیلی برای عقب کشیدن نمیبینم. ولی در بدترین روزهای زندگیم که تا به حال تجربه کردم به سر میبرم. 
یعنی از لحاظ هوشی کم نمیارم، روحی کم نمیارم، خیلی قوی هستم ولی خسته ام...
وقتی میبنم از غم و غصه های جوونایی مثل من پول درمیارن
وق
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
یاد میگیریم که هیچ کس در این دنیا نمیتواند برای خستگی ما کاری کند
هیچ کس نمی‌تواند برای رفیق از دست رفته ما شناسنامه المثنی گم شده توی سفر استاد بد اخلاق که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد دندان های خراب از عصب کشی شده و ... است
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز گل های شمعدونی گل داده ان
خسته ام. دستم به هیچ کاری نمی‌رود. توی خودم فرو رفته‌اند. دلم می‌خواهد یکی عاشقم شود و دوستم بدارد. خسته ام از این دنیای تنهایی. و آخر چه کسی کسی را چنان که ارسطو می‌گوید دوست خواهد داشت؟ نه این جهان، جهان من نیست. این جهان پر از نقص است و من حقیقتا از اینهمه نقص در جهان دلزده‌ام. امروز شنبه هست. کاش امروز که کتابخانه می‌روم کمی بیشتر تلاش کنم. دلم می‌خواد دکتری بخونم آی‌پی‌ام کاش...
از چه...............................
افسوس که نامه ی جوانی طی شد 
                      آن تازه بهار زندگانی دی شد 
                                      آن مرغ طرب که نام او بود شباب 
                                                      افسوس ندانم که کی آمد و کی طی شد 
از چه...............................
افسوس که نامه ی جوانی طی شد 
                      آن تازه بهار زندگانی دی شد 
                                      آن مرغ طرب که نام او بود شباب 
                                                      افسوس ندانم که کی آمد و کی طی شد 
با خودتان نمی گویید میچکا کجا است؟! چرا این روزها این همه کم حرف شده است؟! آن هم میچکایی که گذشته ی گل و بلبل را مدام نقد می کرد حالا این حالِ افتضاح را چرا تاب آورده؟! نکند فکر کنید که طرفدار پرزیدنت است. که از اولش هم نبود و تنها افتخار این روزهایش هم همین است. یا شاید فکر می کنید ذوق آمدن عضو جدید زندگی میچکا و تاج سر است که این همه بی اختیارش کرده است و کم حرف! ولی نه جانم. میچکا این روزها خسته است. خسته. خسته و خسته. خسته نه از کارهای بی شمار خان
ما خسته ایم ! خسته به معنای واقعی
دلهای ما شکسته به معنای واقعی
ما لشکریم ! لشکر پخش و پلا که دید ؟
خیلی ز هم گسسته به معنای واقعی
این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دریست بسته به معنای واقعی
از بادبان نخیزد و از ناخدا ، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی
تنگ است جای ما و چنین است حال ما
باغی درون هسته ! به معنای واقعی
در کوچه پس کوچه‌های ذهن ول می‌گردم و دنبال یک نشانه‌ام که شوق و میلی برای زندگی در دستانم بگذارد. خسته‌ام، خیلی خسته، دلم هیجان و آدرنالین و جوانی می‌خواد‌. هنوز با خودم و سنم و محدودیتم کنار نیامده‌ام. خسته‌ام از این اوضاع و سردرگمم و افسردگیم بیش از آنکه هورمونی باشد ناشی از بی‌هدفی و بی‌انگیزگی‌ست.
راستی من از زندگی چه می‌خواهم؟ شاید هنوز امیدوارم که شق القمری کنم و این عذابم می‌دهد. راضی نمی‌شوم و این پرفکشنالیسم خود اشتباه زندگ
  ...good friends are like stars, you dont always see them but you know they are there
 
...typing
چه راه بلندی آمدیم ... و خسته نشدیم ... ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها قدم زدیم و بازهم خسته نشدیم ... سلام هایمان تکراری شده بود و خداحافظی هایمان بی معنی ... فعلا گفتن هایمان، الکی ... خسته نشدیم ... حتی خواب هم حریفان نشد و نتوانست پلک هایمان را گرم کند و قلب هایمان را سرد ... هیچ چیز ما را خسته نکرد ... هر روز یک ساعت، یک زمان ... خسته نشدیم ... زمان هم حریفمان نشد، تنوانست صحبت هایمان را کوتاه کند و دل ه
خسته ام 
دلم عجیب گرفته 
یه عالمه درس مونده که باید بخونم و من دلم میخواد بشینم یه گوشه زار بزنم 
ادما وقتی خستن ، وقتی دلشون گرفته چی کار میکنن حالشون خوب بشه ؟! من باید چی کار کنم حالم خوب بشه 
دلم میخواد از خودم فرار کنم  
میترسم نمیدونم از چی اما میترسم 
لعنت به تکرار
دلم بارون میخواد 
خسته ام 
یا رحمان 
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ... 
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال 
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ... 
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ... 
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم 
اما انگار باز هم باید صبور باشم 
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی 
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها 
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا 
و تا
شونه‌های کوچیکم خسته‌س.
گرفتارم و دلم زار زار گریه کردن می‌خواد و اعتراف به هیچی بودنم.
شونه‌های کوچیکم خسته‌س.
دلم می‌خواد زار بزنم...
دلم یک گریه‌ی آسمانی تر از فکرهای مشوش این روزها می‌خواد...
میخوام موقع خواب دنیام رو و عزیزانم رو به تو بسپارم.
شونه‌های کوچیکم خسته‌س...
خدا رو شکر که ماه رجبِ عزیز هست این ایام...
یکی دو شبی میشود که انگار داروها دوباره بی اثر شده اند...خوب نمیخوابم...ظهر به اُمید اینکه چشمهایم را ببندم و دو ساعت بعد،از عمیق ترین چُرت دنیا بیدار شوم روی تختم دراز کشیدم اما تنها چیزی که نصیبم شد کوبه های وحشیانه ی قلبم بود به دیواره ی سینه ام ..نخوابیدم...نااُمیدانه چشم های خسته ام را به سقف سفید ترک خورده ی اتاقم دوختم و با فکرهای تکراری خودم را عذاب دادم...
دقیق خاطرم نیست چندبار در زندگی قلبم شکسته_قلبم را شکستند_اما رنج و دردهایش خوب در
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
خسته‌ام از این شلوغی و روز به روز نو شدن معشوق‌ها دوربرم.
یه آدم تنها که از تنهاییش به سمت معشوق‌هایی فرار می‌کنه و هیچ کجا بقدری که نخستین معشوق دربرش به او ارزانی می‌کنه نمی‌یابه اما همچنان دست نمی‌کشه.
خسته‌تم از این تنهایی و هرزگی... از این بی تفریحی... از این سکوت مطلق جهان... باید درس بخونم ... باید تلاش کنم اما حسش نمیاد، صبح تا شب موبایل دستمه و هیچ .
خسته‌ام و افسرده و هیچ چیز جهان برام اندکی دلخوشی نداره...
این روزا ..
خوشحالم. بابت پیشرفت های درسی‌م ، اینکه اجازه ندادم از هیچ نظر به اردیبهشتِ پارسال شباهت پیدا کنه. همین که الان کارنامه ها رو نگاهمیکنم و لبخند میزنم و میگم این مدت دیگه رو هم بخونم همه چی تمومه ، یعنی راهمو درست اومدم .
این روزا خسته‌م .
بابت روزهایی که انگار تمومی ندارن. خسته م از اینکه طیِ ۸ ماه اخیر ، بعد از چشم باز کردن از تو رختخواب رفتم سمت قفسه کتابا . خسته م از همه ی دعوت های کوهنوردی و مهمونی و پیاده روی و بستنی‌خوری که مجبو
و چه قدر خسته ام از «چرا؟»از «چه گونه!»خسته ام از سؤال های سختپاسخ های پیچیدهاز کلمات سنگینفکرهای عمیقپیچ های تندنشانه های با معنا، بی معنا...دلم تنگ می شود گاهی،برای یک «دوستت دارم» سادهدو «فنجان قهوه ی داغ»سه «روز» تعطیلی در زمستانچهار «خنده ی» بلندو پنج «انگشت» دوست داشتنی...
+مصطفی مستور
ببین که زلف بنفشه چسان* پریشان شد
صبا ز کرده ی خویشش چو من پشیمان شد
زبور عشق* زند با صدای داوودی
دمی که هدهد افسر* پیِ سلیمان شد
به شهر مُحتسبی گفت روز حق سوزد 
هر آنکه باده گرفت و نقیض*  پیمان شد
چو وصف باده ی سوری* ز پیر * ما بشنید
بزد چمانه ی لعل* و برون ز ایمان شد
به شرط بوسه ی ساقی، به اندرون* میرفت
چو طرح مسئله آمد ز دیده پنهان شد
مکن‌جفا تو، چو شمعی به عشق پروانه 
که از وفای به عهدش ز شعله بریان شد
کجا ز عشق شود آگه زاهدی خودبین 
که هر که عشق چ
دیگه اما خسته شدم. خسته شدم از دوییدن و نرسیدن. خسته شدم بس که واسه هر چیزی دویدم و تهش دنیا بم ندادش. مگه چیز بزرگی میخواستم آخه؟ هر بار که این سوالو از خودم میپرسم گریه امون نمیده. خسته شدم اما. واسه خودتون. نمیخوام. هیچی دیگه نمیخوام. دیگه نمیخوام بلند شم و حالم خوب شه. این بار واقعا دیگه دلم نمیخواد بلند شم. بلند شم که چی؟ هی دوییدن و نرسیدن که چی؟ عصری داشتم فکر میکردم که دیگه نمیخوام که خوب بشم. اینجوری راحت تره. بعد یهو یه نشونه دیدم. خوندم ک
از زندگی از این همه تکرار خسته اماز های و هوی کوچه و بازار خسته امدلگیرِ آسمانم و آزرده ی زمینامشب برای هرچه و هر کار خسته امدل خسته سویِ خانه تنِ خسته می کشموایا... از این حصارِ دل آزار خسته امبیزارم از خموشیِ تقویمِ روی میزاز دنگ دنگِ ساعتِ دیوار خسته اماز او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبوداز خود که زخم خورده ام از یار خسته امبا خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام
محمدعلی بهمنی
پ.ن: از جنگ دائمی درونم خسته ام...
ببین که زلف بنفشه چسان* پریشان شد
صبا ز کرده ی خویشش چو من پشیمان شد
زبور عشق* زند با صدای داوودی
دمی که هدهد افسر* پیِ سلیمان شد
به شهر مُحتسبی گفت روز حق سوزد 
هر آنکه باده گرفت و نقیض*  پیمان شد
چو وصف باده ی سوری* ز پیر * ما بشنید
بزد چمانه ی لعل* و برون ز ایمان شد
به شرط بوسه ی ساقی، به اندرون* میرفت
چو طرح مسئله آمد ز دیده پنهان شد
مکن‌جفا تو، چو شمعی به عشق پروانه 
که از وفای به عهدش ز شعله بریان شد
کجا ز عشق شود آگه زاهدی خودبین 
که هر که عشق چ
مت ترکم کرد، مرا از خود راند و من مشتاق تر شدم برای بدست آوردنش. راستش را بخواهی به غرورم برخورد، او من را همانگونه که هستم دید. یک میانمایه، یک مبتذل، یک مدعیِ تو خالی. غرورم شکست، دست و پا زدن اما راستش حق با او بود من همه‌ی اینها و بسا بدترم. چه خوب که فهمیدم و کاش به یادم بماند. تا ندانم تلاش ممکن نیست. ولی کاش برگردد. 
بله مبتذل و میان‌مایه‌ام. تلاش می‌کنم بالاتر بکشم این من را اما نه به وعده‌ی رضایت دیگران، صرفا برای خودت. یاد دار.
من ترکم کرد، مرا از خود راند و من مشتاق تر شدم برای بدست آوردنش. راستش را بخواهی ه غرورم برخورد، او من را همانگونه که هستم دید. یک میانمایه، ک مبتذل، یک مدعیِ تو خالی. غرورم شکست، دست و پا زدن اما راستش حق با او بود من همه‌ی اینها و بسا بدارم. چه خوب که فهمیدم و کاش به یادم بماند. تا ندانم تلاش ممکن نیست. ولی کاش برگردد. 
بله مبتذل و میان‌مایه‌ام. تلاش می‌کنم بالاتر بکشم این من را اما نه وعده‌ی رضایت دیگران، صرفا برای خودت. یاد دار.
داروین در نامه ای در اواخر عمرش اعلام می کند که هیچگاه وجود خدا را انکار نکرده است !
In my most extreme fluctuations I have never been an atheist in the sense of denying the existence of a God.— I think that generally (& more and more so as I grow older) but not always, that an agnostic would be the most correct description of my state of mind.
Dear Sir | Yours faithfully | Ch. Darwin
https://www.darwinproject.ac.uk/letter/DCP-LETT-12041.xml
در شدید ترین نوسان های زندگی ✖️من هرگز یک آتئیست در معنای انکار خدا نبوده ام ✖️ من فکر می کنم (عموما هر چقدر که بیشتر رشد می کنم ) و نه برای همیشه ندانم گرایی
مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت می تواند آن ها را به هر کاری ترغیب کند.
حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه می شود وبا آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود . این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.
خلق خوش ؛ ظاهر آراسته ؛ مهربانی در کلام ؛ درک خستگی ها ؛ سوال پیچ نکردن و.... از راس اموری ست که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
چند روزی بیش تا نوروز نیست       من ندانم راز این نوروز چیست
از همان دوران دور کودکی             حال من تا این کنون بازم یکیست
کل سال آیا نبودم دلخوشی            علتش را نیک باید بنگریست
خنده و شادی به روی مادرم           باید آرم صدر علت های لیست
شادی اش ما را به شادی می کشاند        گویی ما را داده اند صد نمره بیست
گرچه اینک جسم او از ما جداست         روحش اما می کند هر لحظه زیست
بهر من بود او پدر هم مادرم                 برتر از مهرش بگو جانم که کیست
ر
p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}


پرده‌ی سوم: در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست؟ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. 


p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}


ترم پنج به لحاظ درسی ترم خیلی خوبی بود. البته خیلی نکته‌ی خاصی از آن به یاد ندارم. ترم شش اما تصمیم گرفته بودم گازش را بگیرم و هرچه زودتر به دانشجوی کارشناس
جنگ اعصاب 
صبح به صبح بیدار 
تمام شب بی خواب
مغز بیمار 
خسته از جنگ، خسته از کار 
راه مرگ هر روز 
مسیر زندگیمان بود 
کارمان این است، مرگ تدریجی 
دود ماشین و، پیچ های پی در پی
خسته از تکرار، خسته از مردم 
حس تو این است، از همه عقب ماندی 
راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 
مرگ تلخ است اما 
راه دیگر چیست؟ 
جز به بیهودگی رفتن 
جز به روح خود را کشتن 
نه دگر قلب و، نه دگر احساس 
نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 
همه شان را کشتند، همه شان را بردند 
آنچه باق
دانلود اهنگ من دیگه خسته شدم نمیکشم از فرهام و مونا
دانلود اهنگ من دیگه خسته شدم نمیکشم هی داری میوفتی بیشتر از چشم
من دیگه خسته شدم نمیکشم فرهام و مونا
اهنگ فرهام و مونا من دیگه خسته شدم نمیکشم

من دیگه خسته شدم نمیکشم هی داری میفتی بیشتر از چشم
دانلود اهنگ فرهام من دیگه خسته شدم نمیکشم
دانلود آهنگ جدید فرهام و مونا به نام من دیگه خسته شدم نمیکشم
دانلود اهنگ جدید فرهام من دیگه خسته شدم نمیکشم
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
✳️ روزی که رضاشاه آرزوی مرگ کرد!
سر شام رفتم. صحبت‌های مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت ۱۷ دی[۱۳۱۴] و آزادی بانوان که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا [به همراه شمس و اشرف پهلوی] از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتومبیل به من گفتند: من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می‌دادم که زنم را سر برهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه ما را وحشی
اصلا دیگه حال هیچ کاری ندارم :(
خسته خسته !
#خسته تر  از دیروز ! 
+خیلی دلم گرفته همه من به بهونه درس و کنکورمن تو  خونه  ول کردن منم فقط دارم برای بابا جی (بابا بزرگ )گریه میکنم  قثط !
+ خدایا چرا گریه هام تمومی نداره 
+3 روز هر کی زنگ میزنه تسلیت میگه میزنم زیر گریه تلفن قطع میکنم :(
+انقدر گریه کردم نمی دونم الان دارم چی مینویسم اصلا بابت غلط املایی شرمنده
فصل اوّل: آداب باطنیّه‌ی طهارت بدن از خبث
از جمله آداب باطنیّه ی طهارت از نجاسات و ازاله ی آنها در وقت قضای حاجت در بیت الخلأ آن است که به فکر پستی خود و اندرون پُر از کثافات خویش افتد و نقص و قصور خود را به نظر در آورد، و خود را تصّور کند که چگونه اندرون او آکنده از قاذورات (پلیدی ها)، و خود حاملِ نجاسات است. و چون به فراغت از قضای حاجت به استراحت افتد و سبکبار گردد، اخلاق ذمیمه را به یاد آورد که نجاسات باطنیّه در باطن او مجتمع گشته اند؛ که اگر
ما غرق شدیم درون سرابی که هرگز کسی به آن نرسیده بود....
ما در دنیایی که یک روز کامل نمیتواند تو را شاد نگه دارد . نمیتواند یک روز کامل تو را نگران نکند زندگی میکنیم!
نمدانم اسمش را میتوان زندگی گذاشت ؟! ایا درون این زندگی اینده ای وجود خواهد داشت که بتوانیم گذشته مان را گویای حقیقت کنیم؟!
و میدانم همه مان خسته اسم ، خسته از تلاش های بدون ثمر ، خسته از خودمان از این همه بی توجهی به خالق از این همه ناسپاسی ما... از این همه دروغ و کثافت و نمی دانم سرانج
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخه ها دست برآورد
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
داشتم میمودم کار دوم یه خانومی رو دیدم توی پیاده رو اون ور قشنگ opacity صفر صفر بودسفید سفید ... لعنتی !!! ؟؟؟ چرا آخه ؟؟؟ دست ش یکی از این یونولیت ها بود و با یه دست ش موبایل حرف می‌زد میخواستم بهش بگم بده من برات بیارم خسته نشی من گوشیو بگیرم خسته نشی ؟؟؟؟ یه جوری نباشید ما زشت ها احساس زشت تر بودن کنیم .... 
دانلود آهنگ خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
[ دانلود آهنگ با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ + متن آهنگ و پخش آنلاین موزیک ]
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازیبشنود یک نفر از نامزدش دل برده
 
قسمتی از متن این ترانه زیبا
 
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازیبشنود یک نفر از نامزدش دل بردهمثل یک افسر تحقیق شرافتمندیکه به پرونده ی جرم پسرش بر خوردهخسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغبین دعوای پدر مادر خود گم شده استخسته مثل زن راضی شده به مهر طلاقکه پس از بخت بدش سوژه
فک کن که research که همیشه جای امن و خوشحالت بوده هم خراب شه ):
به خاطر آدما... خسته ست مهسا، خسته ):
دست از سرم چرا بر نمی دارن؟ چرا؟ جای خوشحالم کجاست دیگه؟ :)
من چرا از حقم دفاع نمی کنم؟ چرا به بقیه آدما اینقدر وزن می دم؟ اینقدر اثرگذاری در نظر می گیرم؟ :)
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانهیا "سنگی" در دامان یک کوهیا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوسشاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجرهاما مرا از این میان برگزیدند : برای " نهایت"  برای " شرافت"  برای " انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن "  " دیدن "  " شنیدن "  " فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام : برای " قرب "  برای " رجعت "  برای " سعادت "من مشتی ا
متن تصنیف غزلی از مولانا جلال الدین رومی
ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگوای شه و سلطان ما ای طربستان مادر حرم جان ما بر چه رسیدی بگونرگس خَمار او ای که خدا یار اودوش ز گلزار او، هر چه بچیدی بگوای شده از دست من چون دل سرمست منای همه را دیده تو آنچ گزیدی بگوعید بیاید رود عید تو ماند ابدکز فلک بی‌مدد چون برهیدی بگودر شکرستان جان غرقه شدم ای شکرزین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگومی‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راسترو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگومی به ق
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بدرستی که از علامات قیامت آن است که مردم نماز
را خراب می‌کنند، و از شهوات پیروی می‌نمایند، و تمایلشان به سوی هوای
نفسانی است، مال را بزرگ می‌شمرند، و دین را به دنیا می‌فروشند. و در چنین شرائط و موقعیّتی، همانطور که نمک در آب حلّ می‌شود، دل مؤمن و اندرون او آب می‌شود و حلّ‌می گردد؛ چون منکرات را در برابر دیدگان خود می‌بیند، و قدرت تغییر و اصلاح آنها را ندارد...»
خب مثل اینکه اینجام کسی نیست که متنام و بخونه و منم نمیدونم حقیقتش فرایند وبلاگ ها چجوریه و چجوری میتونم خواننده جذب کنم
خلاصه که همه چی خیلی خیلی خسته کننده است این روزا و هیچ راه چاره ای هم نیست انگار...
ای کاش یه نفر منو میخوند...
از آدرس های ناشناس و چرخیدن دور خودم
از شرایط یه لنگه پا 
از موندن بین دو مرحله برا رسیدن به هدف
از بی خوابی
از محدودیت
از آدمی که معنی عقبه رو نمی فهمه
از آدمی که معذرت خواهی بلد نیس
از آدم تکراری
از آدم دگم
از ارتباط زیادی
خسته خسته خسته میشم.
من اینکه داشت بهم کمک میکرد و دوست داشتم یجور حس امنیت و اطمینان خاطر بهم میداد با اینکه بهش گفته بودم هر جا خسته شدی بهم بگو و اگر هر جا خسته میشد بهم میگفت بازم حسم تغییر نمیکرد...
ولی حالا چی حتی اگر همشم انجام بده حتی اگر تا تهش بره دیگه حسم بهش برنمیگرده
"قهر دنباله دار"
زمانی که خسته بودم از این همه بی عدالتی موجود در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه محدودیت های دینی که خود قانونگذار دینی به آن عمل نمی کند
زمانی که خسته بودم از این همه لابی بازی و پارتی بازی در مصاحبه های آزمون دکتری نیمه متمرکز و آزمونهای استخدامی 
زمانی که خسته بودم از این همه به کسی و تنهایی خودم در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه بدبیاری های خودم
زمانی که خسته بودم از این همه بی توجهی پدرهای جامعه به منِ موگلی
زمانی
خسته ام ... خیلی خسته ... از زندگی و همه ی آدمها خسته ام ... دیگه نمی خوام برای زندگی تلاشی بکنم ... حتی آینده ی بچه هام هم دیگه برام مهم نیست ... دیگه اینهمه زحمت و تلاش و بدو بدو بسه ... وقتی آدم اینهمه زحمت می کشه و همش بی نتیجه می مونه ... وقتی حتی نزدیک ترین آدمهای اطرافمون هم قدر نمی دونند و نمی فهمند ... یعنی فاتحه همه چی خونده شده ... 
از قدیم و ندیم گفتند برای کسی بمیر که برات تب کنه ... و من توی این دنیا هیچ کسی رو ندارم که برام تب کنه ! هیشکی رو ندارم ...
خسته ام... 
خیلی وقته خسته‌ام... 
فقط دارم وقت رو یجوری میگذرونم. 
هربار با یه جرقه ای، یه بهونه ای، یه برنامه ای... 
ولی پشت همه ی تلاشها و دست و پا زدنام، 
مثل آدم خوابی که بختک افتاده روش و صداش در نمیاد، 
خیلی وقته مرده ام... 
حس می کردم هیچ تعلقی به این زنده گانی ندارم.. 
پوچی در تک تک سلول هایم نفوذ کرده بود..و مرا میلی نبود به ادامه راه ..من تمام آنچه که حتی می توانست اتفاق بیوفتد را دیده بودم..
دخترک تاریک درونم دستهایش را دور سرش گرفته بود و فریاد می زد .. ولی چطور می توانست از صداهایِ سرش خلاص شود؟! 
حس های پوچ و مبهمی که نمی فهمیدم شان در تمام سوراخ های مغزم رسوخ کرده بودند .. حس می کردم برای این جا نیستم خودم را یک موجود عبث و بیهوده می دانستم و هیچ حس تعلقی در من نب
۲۷۱۴ - «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» در خاطرات می‌نویسد: "سر شام رفتم. صحبتهای مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت ۱۷ دی (۱۳۱۴) و آزادی بانوان که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتومبیل به من گفتند «من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می‌دادم که زنم را سر برهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه (غربی‌
 
نویسنده و گردآورنده : اشکان ارشادی 
ابتدا یادی از دهه‌ی شصت و کتاب چهارم دبستان
 
 
افسوس که نامه جوانی طی شد
                                    و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
                               افسوس ندانم که کی آمد کی شد
 
« عمر خیام » 
ادامه مطلب
چگونه از درس خواندن خسته نشویم
برای پاسخ به این سوال که چگونه از درس خواندن خسته نشویم باید از دو
جنبه به مسئله نگاه کنیم. اولی شیوه صحیح درس خواندن و دومی مسئله تغذیه در
زمان مطالعه.
چگونه درس بخوانیم که خسته نشویم ؟
مطالعه و درس خواندن کار انرژی بری است و نباید انتظار داشته باشیم که
پس از چند ساعت مطالعه مانند قبل سر حال باشیم. اما می‌توان با رعایت نکاتی
کوچک انرژی بیشتری ذخیره کرد:
ادامه مطلب
توئیتر رو هم پاک کردم.. و برگشتم به خونه‌ی خودم وبلاگ!!
نمیدونم واکنش پسری که باهاش چت میکردم چی خواهد بود ولی حقیقتا حوصله‌ی اون رو هم نداشتم.. خسته بودم از بایدها و اصرار به تلاش هایی که برای من خسته کننده بود..
خسته بودم از فکر کردن به ی رابطه غیر از اون جیزی که بود یا اینکه ایا این از من خوشش میاد یا نه! یا جرا ایدی نمیخواد؟ چرا و جرا و چرا..
۳۰ ام دفاع پایان نامه داشت و من میخواستم بعد دفاع بهش خسته نباشید بگم.. ازش بپرسم که چجوری بود و چی شد..
ول
امسال سال قشنگی بود هرماهش مخصوصا این سه ماه پشت سرهم اتفاقایی افتاد که نهایت ناامیدی رو باهاشون تجربه کردم ‌من آخر تمام از دست دادن ها هستم هیچ وقت به این نقطه نرسیده بودم ولی حالا دقیقا همان نقطه هستم همانجا ایستادم و به دنیایی نگاه میکنم که زنده بودن هر روز درد تازه ای دارد و مرگ هر روز پذیرشش راحت تر میشود حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه ثبت کنم به تاریخ امروز ۲۸ دی ماه ۹۷ نهایت درد رو تجربه کردم وسط قله ارزوهام سقوط کردم ناامید نیستم خسته
خسته شدم خسته شدی خسته شدنیست کسی طالب من بیشتر
با سخنم موجب شرمم کمیهست دلم ریش‌تر از ریش‌تر
نیست کسی شاد ز دیدار منوهم خودم بود کمی پیشتر:
موجب خیرم، هنرم راه منبا هنرم نیست کسی خویش‌تر!
حال که من علم به خود یافتمهی! تو نزن بیشترم نیش‌تر
 
شعر: فاطمه افشاری
این سرگردانی، این بی تو بودن، این تنهایی، سخت است. امانمان را بریده است ولی امیدمان را نه.
 
روزها می‌گذرند و ما همینطور غرق می‌شویم، نه که امروز نجات پیدا کنیم و فردا باز غرق شویم، نه، هی غرق‌تر می‌شویم. انگار هرچه دست و پا می‌زنیم در جهت عکس حرکت می‌کنیم. به دنبال یک دستیم، یه دست راه‌گشا یک دست گره‌گشا یک دست نورانی.
 
آسمان با تمام وسعت بر ما تنگ شده و زمین انگار از دستمان خسته‌ است. نکند او هم دلش تنگ است؟ نکند او هم هرچه دست و پا می‌ز
تو اتاق خوابیده. سرماخوردگی رو بهونه کرده و تخت گرفنه خوابیده. صدای خرو پفش تا اینجا میاد.
من کجام؟ تو هال، رو مبل نشستم. جلوی تلویزیون خاموش، صدای موتور یخچال رو اعصابمه. یه کوه کار دارم برای انچام دادن. جنع کردن اسباب بازی ها از وسط هال، اتو، شستن ظرف ها، بستن ساک *ه*، تمیز کردن اشپزحونه، مرتب کردن حموم و.. .
خسته ام. کسی باور نمیکنه که من هم ممکنه خسته بشم، من هم کم بیارم. *م* به خاطر سرماخوردگی چند روزه که در حال استراحته اما من... .
نمیدونم با چه
دلم دریا می خواهد دریای آبی  /  دلم کوه می خواهد کوه سنگی
دلم دشت می خواهد دشت پر ز لاله  /  دلم جنگل می خواهد جنگل سبز
دلم کویر می خواهد و شب کویر  /  شب بارش ستاره بر زمین
                 طبیعت زیبا می خواهد این دلم
خسته از آسمان غبار آلود شهرم  /  خسته از بوق و دود این ماشین ها
خسته از قفس های تنگ و تاریکم  /  در شهر نمی بینم جز شلوغی و دود و هیاهو
طبیعت دنج و زیبا می خواهم  /  آن شکوه بافرجام می خواهم
خسته ام از جفای این نامردمی ها  /  غروب دل انگیز
جان به شمشیر غمش دادم چو مرغی نیمه جان 
دل  به سودای رخش بستم به تیغی بی امان
 
گر که سودای دلم را کس ندانست و نوشت
بیشک او نارد* خبر از راه عشقش بی گمان
 
من در این سودا ندانم چُون بُوَد حالم کنون
تا بگویم شرح دردم با زبان بی زبان
 
هر که در دامِ غمش افتاده با سر سرنگون
سر به سجده دارد و جانش رود بر آسمان
 
صید او هر کس نگردد، زانکه صیادی چو او
تیر عشقش جان دهد و جان ستاند در نهان
 
تا که دل از ناوک جانسوز مژگان شد هدف
می نشیند در دل و قد را کند همچون
اینقدر هر وقت حالم بد بوده اومدم اینجا نوشتم، که این مدت که حالم خوب بود حاضر نبودم بیام اینجا که اون حال بد برام یادآور نشه..
ولی دلم برای نوشتن تنگ شده و دوست دارم از حال و روزم بنویسم که بعدها یادم نره خاطراتم رو!
خوشی های دوران قرنطینه، هر وقت دلت میخواد بخوابی هر وقت دلت میخواد کار میکنی.. بعد یه مدت خسته میشی.. دلت نظم و صبح زود بیدار شدن رو میخواد.. بعد که این اتفاق میفته، دوباره خسته می شی!
شاید زندگی همینه! یه مدت با یه چیزی حال میکنی و بعد
گاهی تنها چیزی که دلم میخواهد یک جام شراب است و یک موسیقی عاشقانه و اتاق تاریک و شمع و گلبرگ های رز  پرپر شده.
تنهای تنها با خودم!
شراب بنوشم و اشک بریزم و به آهنگ گوش بدهم و به شمع ها و گلبرگ های رز خیره شوم.
آنقدر اشک بریزم و بنوشم که ندانم از اشک خوابم برده یا از شراب مست و بیهوش شدم.
و وقتی بیدار می شوم من باشم و صبح و آفتاب و روز جدیدی که آغاز شده و درد و غمی که از درز پنجره دیشب فرار کرده...
سلام
خیلی خسته ام. خیلی زیاد. خیلی روز پرکاری داشتم.
و خیلی خوشحالم. ترجیح میدم یه روز کاری خیلی شلوغ داشته باشم و کارهام به خوبی پیش بره و حسابی خسته بشم تا اینکه حوصلم سر بره و حالم خوب نباشه و هزارتا فرکر منفی و ناراحت کننده بیاد توی سرم.
واییییی خدااااااا برففف دارهههه میادددددددد اشکه شوقه اینااااااااااااااااااههه ندانم چجوری حالمو توصیف کنم فقط خیلییییی خوشحالممممم,برففف میادددددددددد هوامممم که سردههههههه نتم وصل بود دیگهه ذوق مرگگ میشدمممممم
وای بیرون بودن یخ زدن نه دستکش پوشیده بودم و نه شالگردن و اینا 
عاشق این بی حسیم که به خاطر سرمای برف به وجودد میاددد
کاش میشد بیشترر بیرون بمونم ولییی نشدددد. 
الانم خونم:////
خدایا به خیر بگذرون این درد های لحظه به لحظه ی تن رو ... خدایا چند ماه فرسودگی، برای درد های نامعلوم، کافیه ... خدایا ... لطفا زندگی رو برگردون رو اون دوری که انقدر استرس بیماری نبود ... خدایا من همینجوریشم از زندگی خسته ام، خسته ترم نکن.
کاشکی حداقل اتفاقی یه روز که دارم توی خیابون راه میرم، خودمو ببینم. از دور بهش لبخند بزنم و وقتی بهش میرسم، با کف دستم به بازوش بکوبم و بگم کجا بودی پسر؟ میدونی چند ساله ندیدمت؟ دلم می‌خواد برگردم به خودم. خسته شدم به خدا. خسته شدم...
دنبال کننده خسته است، چون مخاطب خسته است و چون انسان ذاتا خسته است این اتفاق می‌افتد. هیچ چیزی مثل یک مخاطبِ خسته نمی‌تواند عضلاتِ ذهن من را منقبض کند و چوبی لای چرخِ نویسندگی‌ام بکند.
برای این که نکند متنِ بلند نخواند و نکند خسته شود و نکند قطع دنبال کردن بزند و نکند خسته‌تر شود، مجبورم زودتر سر و ته قضیه را هم بیاورم.
حالا اگر یک وبلاگِ ضدّ نظام بودم و یک جایی مثلِ آمد نیوز، روزی 100 تا پست هم می‌گذاشتم همه پایه بودند و می‌خواندند.
اگر داست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها